از همه آن چیزهایی که می شنوم یا می بینم و یا حتی انتظارشان را دارم ، دلم گرفته است . گاهی فکر می کنم همه اطرافیان من ، همه اهالی این محله یا شهر و کشورم هم چنین حال و روزی دارند . این گرفتگی ها که حتی آسمان شهری را که در آن زندگی می کنم سياه کرده است دلایل متعددی دارد :
نا امیدی های اقتصادی ، انتظار های بر آورده نشده فرهنگی و اجتماعي ، وعده های تحقق نيافته در حوزه های دیگر که همه همه آسمان زندگی ما را سیاه کرده و نیز امیدی به بارش باران نیست . به نامگذاری های دولت ها ، مناسبت ها شعارها و بازخورد آن ها میان مردم فکر می کنم ، وقتی باورهای کلان از دست می روند نمی توان امیدی به یادآوری های نوید بخش در کلام و در گفتار و در وعده های تکراری داشت . این همان اتفاقی است که مدام تکرار می شود و هر چه که می گذرد نا امیدی های بیشتری را به دنبال دارد .
بزرگ ترين نگرانی من این است که روابط انسانی و اخلاقی اولین ارزش هایی هستند که از دست می روند و همین که این ارزش ها سست شدند تاثیر لازم را در روابط اجتماعي نخواهند داشت .
شاهد بوده ام که نیازمندان واقعی پیش از محروم ماندن از حمایت های اجتماعی حمایت انسانی و اخلاقی را از دست می دهند و این درد بسیار بزرگی است . حالا چه باید کرد ? باید ماند و منتظر ماند ? و یا شاید بتوان راهی پیدا کرد تا سهم هر یک از ما به جامعه پیروان ما ادا شود .
امید داشتن به تغییر و تلاش های هر چند کوچک می تواند به تغییرات بزرگ اجتماعی منجر شود . در این میان " زمان " اهمیت زیادی دارد . چقدر طول خواهد کشید تا آرزوهاي اجتماعی برای امیدهای جمعی ما محقق شود ?
یافتن پاسخ این پرسش ها آسان نیست اما بدون تلاش هیچ امیدی وجود نخواهد داشت .
ولی از کجا آغاز باید کرد ? آغاز همیشه با گام های کوچک و اما با امید به نتيجه خواهد رسید : همسایه ها ، اهالی محل ، دوستان ، اقوام می توانند با يادآوري ارزش های فراموش شده ، تلاش کنند آن ها را زنده کرده و در زندگی به کار بگیرند .
به این ترتیب می توان امیدوار بود ....
نظرات شما عزیزان: