دیشب از منزل همسایه ما صدای فریاد و جيغ و داد می آمد ، گمان می کنم ساعت 3 نیمه شب بود که کم کم این صداهای خشونت آميز ، پر از توهین و نفرت به سکوت انجامید ، شاید آن ها که ایجاد کننده فریاد و سر و صدا بودند خوابیدند اما من خوابم نبرد ، داشتم فکر می کردم سرنوشت یک خانواده بسیار شبیه به سرنوشت جامعه ای است که در آن زندگی می کنیم . امروز این جامعه و خانواده هایی که آن را به وجود آورده اند متشنج و آشفته است . تحقیر ، توهین ، عدم مفاهمه را در خانواده های پیرامونمان شاهدیم که به جامعه هم سرایت کرده است ...
وقتی اعضاي خانواده ای ، حتی یک زوج بدون در نظر داشتن وظايف پدر و مادری شان نتوانند به درک و دریافتی لازم از حدود و حقوق خود برسند ، تکلیف جامعه مشخص است .
واقعیت این است که ما بهشت و جهنم را روی زمین با رفتارهای خودمان نسبت به هم و نسبت به جامعه به وجود می آوريم : این جا کار ما ساختن است و بدون گفت و گوی سازنده و فهیمانه ، سازندگی معنا ندارد .
پس چرا نمی خواهیم بفهمیم ?!!
ضرب المثل نغزی داریم که در آن عنوان می شود : " ما دو گوش برای شنیدن داریم و فقط یک زبان برای گفتن " اما همین که جای ما تغییر می کند ، به عنوان صاحب حق ، کسی که باور می کند بیشتر می داند و برای دیگری حق تعیین سرنوشت دارد ، حتی خود را دلسوز دیگری می داند ، نه فقط بیشتر می گوید بلکه حتی نمی شنود ! آن چه را می گوید حق خودش را می داند و نه فقط " حق " برای دیگری قابل نیست بلکه حرف او را نمی شنود .
عاقبت این نشنیدن و درست نگفتن ها چه خواهد بود ? رفتارهایی را که دیشب از صداهایی که شنیدم تصور می کنم فاجعه بار است ، خبرهایی که در مطبوعات و شبکه های مجازی منتشر می شود نشان دهنده عمق این فاجعه در جامعه هم هست :ّ
نمی خواهم راه نشان بدهم . نمی خواهم من هم بدون شنیدن از دیگران فقط سخن بگویم فقط و فقط یک پرسش را مطرح می کنم : چرا ?
چرا چنین است و زمان تغییر در این اوضاع دردناک نرسیده است ?
نظرات شما عزیزان: