دیگر پیمان

دیگر پیمان

بازتاب ایده ها و نظرات شخصی من از مشاهدات و دریافتهای اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی

 

 

سپید و سیاه

نه عید نزدیک بود، نه مهمانی داشتم و نه جشنی پیش روی. فقط یدفعه دلم خواست خونه رو مثل دسته گل تمیز کنم. فکر بکری بود، پس تصمیم گرفتم از نیروهای "خدماتی" کمک بگیرم. لازم نبود خیلی دنبال این افراد بگردم، داوطلب هایی بودن با شعار: "ما برای خدمت آماده ایم!" فکر کردم شعارشون که عالیه ، پس اعتماد کردم. یه نفر رو انتخاب کردم و به دلیل بزرگ بودن و کار زیاد خانه، ایشون هم چند نفر رو به صلاح دید خودش برگزید!!!

روز موعود رسید ، مثل یه انسان باشخصیت واقعی به استقبال این نیروی کارآمد رفتم، (عجله دارم که بگم خیلی زود پشیمون شدم!)

به هر حال این گروه ‌وارد خانه ی زیبای من شدند و کار را به شیوه ی خودشون شروع کردند. کم کم متوجه شدم که جای من و آن ها عوض شده! آن ها دستور میدادن و من مجبور بودم به اوامرشون عمل کنم. ابتدا فکر می کردم: خب این هم میتونه یه روش باشه ، چه اشکالی داره؟ منظور من این بود که همه چیز در خانه ی من پاکسازی بشه تا جای بهتری برای زندگی باشه. پس دندون روی جگر گذاشتم و تحمل کردم. به دلیل بزرگ بودن خانه و وجود باغ و طبیعت زیبا و همه چیز تموم ، مجبور بودم مدتی با این افراد زندگی کنم. (راستی، برای این هم صبر ندارم که بگم :با احترام به تمام نیروهای خدماتی، این فقط یه مثاله) خب، در تمام مدت زندگی با کسانی که ادعا می کردند"برای آن ها خدمت باعث افتخاره"، متوجه شدم دارم تغییر می کنم، بدتر این که آن ها هم تغییر کردند ، تا جایی که خانه ، باغ ،طبیعت و کلا همه چیزم را گرفتند ، فقط شرافت، مهین پرستی و نوع دوستی را نتونستند بگیرند ، چون چیزی که در دل باشه گرفتنی نیست. خلاصه که شدن آقای خانه و من....!!!!؟؟؟؟ چه انتظاری دارید؟ خب منم مجبور بودم اطاعت کنم، اما کم کم افکاری به ذهنم آمد که مثل خوره افتاد به جونم. یه روز صبح تصمیم گرفتن این تراژدی را تموم کنم، برای پس گرفتن زندگیم، خانه و کاشانه ی عزیزم، برای همه ی آنچه مهمترین بخش زندگی هر انسانی هست، باید تلاش زیادی می کردم ، اما...از کجا شروع کنم؟ آیا کسی هست که بتونه کمکم کنه؟ یادم آمد، باید از فضای مجازی کمک بگیرم. یه پیام مفصل و گویا فرستادم برای همه ی کسانی که می شناسم. اما...!!! حدس بزنید چی شد؟ تازه فهمیدم تنها من نیستم که گرفتار چنین پدیده نادری شدم! ولی باورش سخت بود که ۸۰ میلیون جمعیت یک باره مشکل مشترکی داشته باشند!!! چاره ای نبود، خودم باید دست به کار می شدم تا از شر این ضد نیروهای خبیث نجات پیدا کنم. 

دست به کار شدم و مخالفت خودم را اعلام کردم... گوش شنوایی نبود!

چندین گوش ناشنوا دور و برم بود!

حالا باید سعی می کردم تا با هر کدوم جداگانه حرف بزنم بلکه بفهمه متقاعدش کنم که اشتباه می کنه. باید می گفتم: این زندگی شخصی من هست و شما حق دخالت در آن رادخالت در آن را ندارین. باید می گفتم خودم انتخاب می کنم که چی بپوشم ، چی بخورم، کجا برم، به چی فکر کنم و...... خلاصه همه چی فقط به خودم مربوطه و ضامن بهشت و جهنم من خودم هستم. باید می گفتم همون طور که من در زندگی شما دخالت نمی کنم، شما هم حق ندارین. باید می فهموندم کسی که انتخاب می کنه"خدمتگذار" باشه "باید" مطیع کارفرماش باشه.

حتی مهربونترین پدر و مادرها هم تا یه سنی به بچه شون امر و نهی می کنن و بعد به انتخابش احترام میذارن... نه این که ۴۳ سال تحت کنترل باشن!

و....گفتم همه ی اینا رو گفتم.... ضمن گفتن هام شنیدم ، نعره، فریاد، ناسزا، تهمت... شنیدم که خیال می کنم حق انتخاب دارم ، شنیدم که صلاح خودمو نمیدونم! با گوش های خودم شنیدم :"اگر اعتراض داری جمع کن برو!" حتی شنیدم که گفت از من شکایت می کنه !!!

این دیگه قابل تحمل نبود واقعا!

شغل ام این اجازه را به من میداد که مقاله ی مفصلی راجع به این وضع بنویسم.(حرفه ی من خبرنگاری، نویسندگی و ویراستاری هست)

همین کار رو کردم ... خیلی طول نکشید که به جرم های مختلف و واهی در دام بی قانونی افتادم که تا آن موقع از دور می شناختمش...حالا با گوشت، پوست، استخون و خون ام درکش می کنم!! ۴۵ روز بدون هیچ دلیل قانع کننده ای در بازداشت بودم و هر چه را که نباید از نزدیک ترین نقطه لمس کردم. یه بار دیگه دیدم که تنها نیستم و همه ی آن هایی که مثل من به این روش اعتراض دارن در بند "خادمین" خودشون گرفتارند...

 

وثیقه همین خانه بزرگ، زیبا و خاک عزیز کمک کرد که فعلا "آزاد!" باشم. به این شرط که دیگه دست از پا خطا نکنم و این به اصطلاح "آزادی!" رو آسون به دست نیاوردم. مجبور شدم اعتراف کنم که گناهکارم، البته با استخون شکسته و چشم کبود چاره ی دیگه ای برام نذاشتن. در حین اعترافات اجباری و دیکته شده ، ذهنم جای دیگه ای بود، داشتم فکر می کردم به قرن ها پیش که انسان ها رو به جرم جادوگری اعدام می کردن!! به این فکر می کردم که وقتی حاکمین هر سرزمینی دروغ ها را باور داشته باشن ، دیگه فرقی نمی کنه قرن ۲۱ باشه یا قرن ۱۵، مغزهای منجمد همیشه و همه جا هستن... 

انگار همین حالا و از راه دور صدای ذهنم رو می شنون و فریاد ساکت باش وگرنه... رو به وضوح می شنوم، اما دیگه نمی ترسم.

راستی یادم رفت بگم : اسم من سپیده هست، یکی از میلیون ها سپیده سرزمینم که باید منتظر طلوع ما باشن به زودی....

راه شما نیز وامدار ماست

ر ش ن و

 

       

                    دیگر پیمان

                    ۴۰۱/۶/۹


پنج شنبه 10 شهريور 1401برچسب:, |
 

آمبولانس ecnaludma

تضاد بین خوب و بد یا زشت و زیباست .

تضاد تنها بین راست و دروغ وجود دارد . همه ی آینه ها دروغ می گویند ،تعریف می کنند واقعیت را ، تنها در یک زمان آینه نمایش گو واقعیت هست که خواهم گفت.  

در شهر و کشور من همه ی مردم همان طور به حقوق دیگران احترام می گذارند که برای حقوق اجتماعی خودشان قائل بر احترام هستند . 

این جا ،همگی هنگام رانندگی حق تقدم را رعایت میکنیم ، هیچ کس ، از جمله خودمان را قضاوت نمی کنیم و اگر اشتباهی انجام دادیم ،به قاضی بزرگ ذهن مان اجازه نمی دهیم بیش از یک بار مجازات و تنبیه کند و چون با خودمان مهربان هستیم این مجازات بسیار اندک است . 

هر یک از ما در هر شغل و حرفه ای ، بهترین خدمات و کالا را تولید و در اختیار مصرف کننده می‌گذاریم.  با مردم مهربان هستیم ، با حیوانات و طبیعت هم همین طور ، برای همین در آرامش به سر می بریم . دروغ نمی گوییم،  تهمت نمی زنیم ، فحاشی نمی کنیم و می دانیم کل بشریت عضوی از این زمین زیباست ، بزرگ ترین و تاثیرگذارترین عضو ...

اگر در حال رانندگی صدای هشدار مخصوص آمبولانس یا ماشین آتش نشانی را بشنویم،  همگی در آن واحد یک تصمیم مشترک می گیریم و به ناگاه راه را برای عبور خودرو حامل بیمار و یا خودروهای آتش نشانی که برای نجات جان فرد یا افرادی در حرکت هستند کاملا باز می شود و این عمل ناخودآگاه لبخند رضایت بر لبان ما می نشاند احساس انسان بودن می کنیم .

حرکت بسیار زیبایی که همه ی ما به آن باور داریم و عمل می کنیم این است که روزهایی مانند عاشورا و تاسوعا ،نهم و دهم محرم نزدیک بیمارستان از آلودگی صدا توسط وسایل صوتی با حجم گوش خراش اصوات دوری می کنیم . اگر ضمن به جا آوردن مراسم مذهبی ویژه ای این روزها با آمبولانسی که حامل بیمار است و برای نجات جان او لحظه ها بسیار ارزشمند هستند ، مواجه شویم بدون درنگ راه را برای عبور آن خوردو باز می کنیم ، زیرا عقیده ما بر این است که امام حسین هم این عمل و حرکت ما را می پسندد و ترجیح او نیز نجات جان انسان است و لحظه ها برای او و عزیزانش بسیار گران بها ، شاید چیزهایی که این جا می گوییم برای شما معنایی داشته باشد و شاید هم نه ! شاید ضمن خواندن این مطلب تجسم و تصور شما از تمام صحنه هایی که مثال زدم برعکس باشد ! ممکن است خود شما رفتارهایی متفاوت و حتی متضاد با گفته هایم را شاهد بوده اید و یا شاید هم خود شما بخشی از کردارهای نا مناسب بوده اید !؟ ...

خبری که چند روز قبل منتشر شد ، حکایت از تصادف یک خودرو با جمعیت در حال انجام مراسم مذهبی ، ۳کشته و ۲۲ مصدوم به جا گذاشته داشت . آیا راننده خودرو جمعیت را ندیده !؟ وقتی حرف از جمعیت می زنیم ،یعنی حداقل ده ها نفر ! آیا هیچ یک از افراد حاضر در آن جمع متوجه نزدیک شدن خودرو نشدند ؟! 

آیا چنین چیزی منطقی و قابل قبول است ؟! 

همه ی ما می دانیم و احتمالا برای برخی از ما پیش آمده ، فردی که نیاز به فوریت های پزشکی دارد ، حتما با آمبولانس به بیمارستان منتقل نمی شود و گاهی خانواده و افراد نزدیک به فرد دست به کار می شوند تا هر چه زودتر عزیز خود را نجات دهند ، زیرا هر دم و ثانیه به زندگی آن شخص وابسته است ...

آینه ها همه چیز را برعکس نشان می دهند و واقعیت را تعریف می کنند ، بله . 

اما شاید تنها جایی که آینه ها درست عمل می کنند و تعریف انسانی را تبدیل به واقعیت می کنند ، زمانی است که از آینه ی خودرو می بینید روی اتومبیل بزرگی که پشت سر شما حرکت می کند و تلاش برای باز کردن راه و هر چه سریع تر رساندن بیمارش به مرکز پزشکی دارد ، نوشته شده است : ecnaludma

حال تصمیم با شماست تا گفته های مرا از درون آینه ببینید یا .... همین گونه باور کنید ! ...

                          ارادتمند شما دیگر پیمان 


شنبه 22 مرداد 1401برچسب:, |
 

گره هایی بر ریسمان شعور

" اگر در شهر راه را پیدا نکنیم ، شاید بسیار ملال آور و مضحک باشد ، که لازمه ی آن نابلدی است ، همین و بس ...

اما گم کردن خود در شهر ، مثل زمانی که کسی خود را در جنگل گم کرده باشد به آموزش و دریافتی کاملا متفاوت نیاز هست ..."

به اطرف خودم نگاه می کنم و در تردید هستم ؛ آیا راهم را در شهر گم کرده ام یا خودم را ؟؟؟

برای رسیدن به پاسخ با دقت و توجه بیشتری به افکار و اطراف خودم می نگرم . در ظاهر همه چیزش مثل قبل است ، اما احساس من نه !! هر سال در این روزهای خاص مراسمی برپا می شود که مردم از پیش خود را برای آن آماده می کنند ... پرسش های زیادی در ذهنم در حال پیشی گرفتن از هم هستند ... واقعیت چیست ؟ خرافات چیست ؟ جنگ های سراسر تاریخ به چه دلیل رخ داده است ؟ 

نتیجه هر کدام از سیتره های انسان با انسان های دیگر و با خودش چه بوده ؟ 

آیا قربانی کردن انسان مربوط به تاریخ گذشته ی بشریت است ؟ و اکنون رواج ندارد ؟!     نه ...

ما هنوز هم مشغول قربانی کردن انسان در برابر خدایان دروغین هستیم . جنگ بین گروه ها و کشورهای مختلف را شاهد هستیم ،جوانان مان را تشویق می کنیم تا از اعتقادات ما و خودشان دفاع کنند ...

باورهایی که فقط به واسطه ی سال های قبل سینه به سینه و دست به دست به ما رسیده است ، همان باورهایی که پس از آموختن حروف الفبا و اولین واژه ها ، تعیین کننده ی اعتقادات کور ما در هم اکنون زندگی مان است . تاریخ بشریت پر است از جنگ هایی که بر سر هیچ به وجود آمده ، فقط از سر نا آگاهی،  از سر خودخواهی و خودبینی انسان و از سر خود بزرگ بینی کسانی که گمان می کردند و گمان می کنند که برتر از دیگران هستند ، گویا تنها آن ها بودند و هستند که واقعیت را درک کرده و همه به غیر از آن ها در اشتباهات خود زندگی می کنند . واقعیت چیست ؟ اشتباه کدام است ؟ خرافات چیست ؟ 

گفت : دوستان چه می کنید ؟!   اجرتان مزید 

گفتمش که هیچ ، گریه بر حسین   زیر پرچم یزید 

راه را گم نکرده ام ، خودم را در شهری گم‌ کرده ام که هزاران هزار مانند من در آن خودشان را گم کرده اند . 

گم کردن خود یعنی تسلیمی لذت بخش ، گم شدن در آغوش خود ، بی اعتماد به جهان ، یکسره غرق در آن چه حاضر است ، طوری که همه چیز اطرافش محو شود . 

                                                        ارادتمند شما ؛ دیگر پیمان 


یک شنبه 15 مرداد 1401برچسب:, |
 

دلم نوشته که نوروز دلم می خواهد ‌‌"

نوزدهم اسفند ماه ۱۳۹۹ کمتر از ۱۰ روز دیگر این سال و به دنبال آن قرنی تمام می شود . یادم هست در روزهای پایانی سال ۱۹۹۹ میلادی ، تقریبا همه جهان چشم انتظار بودند تا ببینند با شروع سال ۲۰۰۰ چه اتفاقات خوب و بدی رخ خواهد داد ؟!

هیجان، شوق و ترس به همراه داشت . گویا هر چند سال یکبار به انسان یادآوری می شود که امکان تغییر همه چیز بسیار زیاد است ، آماده باشید ... شاید تغییری که با رسیدن سال ۲۰۰۰ در انتظارش بودیم ، سال پیش غافلگیرمان کرد . طبیعت به ریش مان خندید و گفت : هرگز تصور نکن دیروز و امروز برای من یکسان است ، چشم های تو قادر به دیدن تفاوت های امروز و فردا نیست ...

چشم های سر را می بندم و به دستانم نگاه می کنم ، با چشم دل ، ذهن پویا می بینم که دست هایم در حال جوانه زدن هستند ؛  بلافاصله به یاد شازده کوچولو می افتم ، گل سرخی روی زمین به شازده کوچولو گفت : باد آدم ها را با خودش به این طرف و آن طرف می برد ، چون ریشه ندارند ، به درد سر می افتند !!" گل گفتی گل زیبا 

گاهی اوقات دلم می خواهد دیدگاه مورچه را نسبت به انسان ها بدانم . گمان کنم شباهت هایی با هم داریم ، بله ما و مورچه ها ! کافی است از ارتفاعی کمی بیشتر به خودمان نگاه کنیم آیا کلونی مورچه های کارگر نیستیم ؟ به خصوص این روزهای پایانی سال ! 

دلم نوروز می خواهد ، نشانه هایش را دنبال می کنم تا شاید بتوانم بیابم اش ، نوروز را با جوانه های شمشاد ، شکوفه های گیلاس و عطر بهارنارنج کافی نیست . حتی جوانه های سبز دستانم نیز کفایت نمی کند ، باید ریشه را یافت .

جست و جویم توجه مرا به سبزه شادابی جلب می کند که چند روز دیگر قرار است بر سر سفره هفت سین طنازی کند . چند سالی هست که یاد گرفته ام به جای عدس و گندم و ... بذر میوه بکارم . هسته ی مرکبات بعد از چند روز در محیط مناسب ریشه می دهند و آماده ی انتقال خاک هستند .

تفاوتی بزرگ بین ما انسان ها و گیاهان ! و آن این که آدم ها هرگز ریشه نمی دوانند اما خیلی سریع میوه می دهند ! البته که من هم جزو همین گروه هستم .

شاید ریشه ها در کودکی هایمان بود که مثل دخترکی پر شوق و نشاط که تمام زندگی اش بالای کمد چوبی و قدیمی بود و همیشه آن بالا  قایم میشد ناغافل در بازی " قایم باشک " پنهان شد و توانایی پیدا کردن آن را از دست دادیم و یا به این گمان که " گرسنه بشود خودش بر می گردد " بی خیال جست و جویش شدیم و ندانستیم فراموشی نعمت بزرگی است که شامل همه ی چیزهای خوب و بد می شود . 

صدایی به نجوا در گوشم می گوید : نگران نباش هنوز راهی وجود دارد که می توانی ، حتی پس از سال ها ریشه هایت را پیدا کنی ! گوش هایم را تیز می کنم و ذهن را از هر چه فکر خالی ؛ حتی مژه نمی زنم و بی صبرانه منتظرم تا بشنوم ، می شنوم : شادمانی را جست و جو کن . فراموش که نکرده ای ؟ همان احساس زیبا در زمان بازی قایم باشک ، همان هیجان پیدا کردن دوست در مخفی گاه بالای کمد ، همان عجله برای زودتر رسیدن از رفیق و گفتن کلمه ی : سوک سوک ...

ناخودآگاه لبخند می زنم و ناگهان به یاد می آورم ، آن روز و آن همه یک رنگی کودکانه را ..... چه خوب که فریادهای شادمانه ی کودکانه ام در پس صدای ترقه های چهارشنبه سوری نرسیده گم شد    از قضاوت چشم های ریز شده می ترسم 

از فرصت استفاده می کنم و با بلندترین صدای ممکن می گویم : 

               دلم نوروز می خواهد ....

         ارادتمند همیشگی شما " دیگر پیمان "


سه شنبه 19 اسفند 1399برچسب:, |
 

" برمیگردم "


دو شنبه 31 تير 1398برچسب:, |
 

" مدیریت خشم "

 

 در درون همه ما بخشی از جنس مخالف وجود دارد . يعني اگر مرد باشیم ، بخشی زنانه در وجودمان و برعکس انکار ناپذیر است . نمی خواهم یک بحث علمی ژنتیکی داشته باشم . این توضيح کوتاه فقط برای این بود که بگویم : قصد دارم از بخش جنس مخالفم کمک بگیرم و برای چند دقیقه و نوشتن این متن خودم را جای زنان ، یا حداقل یکی از زنان سرزمینم بگذارم و دنیا را از چشمان او ببینم ... 

تا امروز به دفعات شنیده ایم خبرهایی را که حاکی از کشته شدن ( به قتل رسیدن ) زنی به دست همسرش بوده ایم . خوشبختانه این رفتار ضد فرهنگی ، اجتماعی الگوی جامعه نشده ، حتی اگر آن مرد ! یکی از افراد سرشناس کشورمان باشد . پرسشی برایم پیش می آيد : آيا قانون این حق را به او می دهد که چنین عمس العملی در برابر تهدید و یا خشونت همسر خود داشته باشد ? خلقت مرد این اجازه را صادر می کند? جامعه ? مردسالاری ? چه اتفاقی می افتد که نمی توانیم مشکلاتمان را با مذاکره و گفت و گو حل کنیم ? اگر این نوع نزاع ها را یک دوئل زناشویی در نظر بگیریم ، مگر قانون بازی ! این نیست که هر دو طرف باید مسلح باشد و ...

کافی است فکر کنید چه دنیایی داشتیم اگر هر کسی ( مردی ) صرفأ برای ترساندن همسرش به روی او اسلحه می کشید ، بدون توجه به مسلح بودن آن ...

پاسخ پرسش مرا شما بگویید لطفا : استفاده از بالش هنگام تيراندازي به این دلیل است که صدمه کمتری برساند !?...

خشمگین شدن یکی از عکس العمل های طبیعی ، انسان هاست . اگر نتوانیم کنترل یا مدیریتش کنیم احتمال این که روزی با دست های خودمان ، کاری کنیم که نه قابل جبران است و نه پشیمانی سودی خواهد داشت بسیار زیاد است . 

در پایان از خودم و شما می خواهم که به این جمله فکر کنیم ، خوشحال می شوم نظرتان را بدانم : 

 " کشته شدن زن ضرر اقتصادی کمتری دارد ! "

    خداوندا لحظه ای ما را به خودمان وانگذار . 

            ارادتمندتان 


پنج شنبه 16 خرداد 1398برچسب:, |
 

" اقتصاد بدون فرهنگ "

 

 مدتی از آخرين دست نوشته هایم گذشته ، در این مدت نه چندان کوتاه مانند همه هم میهنان عزیزم شاهد اتفاقات خوب و بد بسیاری بوده ام هنوز و هم چنان شاهد ابروهای گره خورده و عدم نشاط و شادابی در بین مردم شهر و روستای خودمان هستیم . از شادی های هر چند کوچک یکدیگر خشنود نمی شویم ، مگر برای چند لحظه کوتاه ، گله هايمان فراوان است و راه علاج بر نخیل !! با هر صنف و گروهی هم کلام می شویم ، مشکل خود را بزرگ تر و غیر قابل حل تر از دیگران می دانند به راستی که ما مردم عجیبی هستیم ! به این دلیل که خیلی زود با شرایط به وجود آمده خو گرفته و تنها به دنبال راهی برای نجات خود از دریای مواج گرانی ، تحريم های نفس گیر و فضاي غیر قابل تحمل اطراف مان هستیم . 

بد نیست داستانی را برایتان تعریف کنم برای درک بهتر :

بیش از هزار سال پیش ، وقتی خداوند برای قومی خبر از عذاب در چهل روز آينده به واسطه پیامبرشان به گوش آن ها رساند ، تمام افراد قوم مورد نظر برای رهایی از عذاب ، تصمیم گرفتند همه خانه های خود را به وسیله یک دریچه کوچک به هم مربوط کنند تا در زمان وقوع عذاب هیچ کس بدون آذوقه نمانند ...

مدتی از موعد مقرر برای عذاب گذشت و هیج اتفاقی نیفتاد . پیامبر آن قوم علت را از خداوند جویا شد جبرییل از جانب خدای مهربان این پیغام را آورد : " من چگونه می توانم مردمی را عذاب کنم که به فکر یکدیگر هستند و به هم رحم می کنند ?!...

همه حرف من این است که فرهنگ را نمی توانیم خریداری کنیم ، فرهنگ ما دقیقا طرز فکر ما و رفتار و اعمال ما را شامل می شود . نیاز نیست کشور ، شهر ، محله و یا خانواده خود را تغییر دهیم . کافی است طرز فکر خودمان را عوض کنیم تا شاهد تغییر خانواده ، محله ، شهر و کشورمان باشیم . 

                                                                        از خودمان باید شروع کنیم 

      اقتصاد بدون فرهنگ 


یک شنبه 12 خرداد 1398برچسب:, |
 

" همیشه به یادت هستم "

 

 همیشه به یادت هستم .


دو شنبه 29 بهمن 1397برچسب:, |
 

سفره فقرا و میز اغنیا

 

 فقرا از واژه هایی چون هم سفره شدن ، بر سر سفره نشستن ، سفره شام و سفره نهار استفاده می کنند و همین که وزن جیب طبقه ای اجتماعی یا سیاسی سنگین تر از آن شد که پس از نشستن بر روی زمین و از کنار سفره دیگر نتوانند برخیزند مجبور می شوند کنار میز و بر روی صندلی بنشینند ! پر شدن و سنگین تر شدن معده ها که جای خود دارد !

باز هم صحبت از آمارهاست و باز هم همان آمارهاي رسمی بانک مرکزی کشورمان که جایگاه نشستن و چگونگی برخاستن طبقات اجتماعی را نشان می دهند !

باز هم این آمارهاي رسمی است که مبناي نوشته های من قرار گرفته اند و به یک نکته توجه داشته باشیم : به نظر می رسد کار به جایی رسیده که آمار گیران و آمار دهندگان با صداقت بیشتری به انتشار آمارهایشان اقدام می کنند ، انگار دیگر چیزی برای مخفی کردن نیست و پنهان کردن حقایق بی فایده اند ، هر چند باز گفتن و تحلیل همه آن آمارها باز هم بی فایده است ! 

به نکته دیگری هم توجه داشته باشیم : فقط و فقط وقتی آمارها می توانند به صورت دقیق و درست مبنای ارزیابی ها قرار گیرند تا تاثیرهایشان شناخته شوند که با مشاهدات کسی همراه باشند که در اجتماع پیرانونش گشته باشد و با چشم های باز حقایق را دیده باشد و زحمت بیشتری از نشستن پشت میزها و چشم دوختن به صفحه نمایشگرها برخورد هموار کرده باشد .

دوستان عزیزم و همراهان همیشگی مطالب من ، آن چه برایتان می نویسم بر آيندی از مشاهدات عینی و دریافت های شخصی ام با توجه به آمار های " قابل اتکا " ی بانک مرکزی است . 

در آمارها آمده است که خانوارهای مناطق شهری ایران برای تهیه سبد خوراکی مشابه با سال گذشته باید 48 درصد بیشتر هزینه کنند ، اما به نظر من اتکا به این درصد بیشتر افزایش کافی نیست بلکه باید بدانیم این سبد خوراکی دارای چه میزان مواد خوراکی لازم و مورد نیاز بوده و شکاف حاصل از آن بین دهک های اول تا دهم هزینه ای چه عمقی را به وجود آورده است ?

باز بر اساس آمار بودجه و خانوار بانک مرکزی در طول سال گذشته دهک اول در طول سال 2 میلیون و 585 هزار تومان صرف خوراکی و آشامیدنی کرده اند و در مقابل دهک دهم 21 میلیون و 850 هزار تومان برای تامین خوراکی ها هزینه کرده اند ، و این به آن معناست که در ماه هزینه های خوراکی خانوار دهک اول 216 هزار تومان و این شاخص برای دهک دهم یک میلیون و 820 هزار تومان بوده است . 

بدیهی است که با این تفاوت ها در سال 1397 شاخص های بیشتر از ده برابر را می باید انتظار داشت و تفاوت میان دهک اول و دهک دهم بسیار بیش از این ها خواهد بود . هر یک از ما هر نتیجه ای که بخواهد می تواند از این آمارها بگیرد و به هر نحو که بخواهد آن ها را تحلیل کند اما یک چیز را نمی باید فراموش کنیم : تاثیر تغذیه خانوارهای ما نه فقط بر عملکردهای اقتصادی آن ها به صورت مستقیم وجود دارد بلکه بر رویکردهای اجتماعی و مطالبات فرهنگی آن ها نیز بسیار اثر گذار می باشد تا آن جا که اگر فاصله های دهک های اول تا دهم را از این حيث بررسی کنیم دیگر مساله فقر مواد غذایی مورد نیاز بدن نخواهد بود و آه های بیشتر و بلندتری از سینه بیرون خواهیم داد . 


شنبه 29 دی 1397برچسب:, |
 

" دخل و خرج بی سامان "

 

 چنان چه یادداشت قبلی مرا مطالعه فرموده باشید نگاهی داشتم به خط فقر در کشور و آمارهای منتشر شده از سوی مراجع رسمی را با مشاهدات عینی و ملموس خودم از جامعه پیرامونم مقایسه کردم ، لازم بود نگاهی هم به دخل و خرج خانوارهای ایرانی داشته باشم تا شاید بتوان از طریق این مقایسه های متوالی جامعه ایرانی را در فضاي کنونی اقتصاد حاکم بیشتر شناخت . 

گزارش منتشر شده از سوی مرکز آمار ایران هر چند با تاخير در انتشار آن صورت گرفته و دخل و خرج خانوارهای ایرانی را در سال 96 بررسی نموده اما با در نظر داشتن نرخ تورم و تاثير تحریم ها چه از نظر روانی و چه از نظر اقتصادی ، تصویری مشخص از شرایط کنونی جامعه ایرانی به دست می دهد . در این گزارش آمده است که در سال 1396 در مجموع هر خانوار شهری به طور متوسط حدود 36 میلیون و هفتصد هزار تومان از محل های مختلف کسب درآمد کرده است . از این در آمد حدود 33 میلیون تومان یعنی معادل 90 درصد آن را صرف مخارج خوراکی و غیر خوراکی نموده و 10 درصد آن را به شیوه های مختلف پس انداز نموده اند . با توجه به آن که مخارج اقلام خوراکی نسبت به سال گذشته آن 15/2 درصد افزایش داشته و مخارج سایر کالاهای غیر خوراکی حدود 16 درصد افزایش داشته است اما در این میان نکته بسیار مهمی وجود دارد که از متن گزارش مرکز آمار ایران می توان به آن پی برد :

سهم اقلام خوراکی ( به عنوان یک نیاز اولیه برای ادامه بقا ) در سبد مخارج گروه های مختلف درآمدی تفاوت چشمگیری دارد ، چرا که سهم کالاهای خوراکی در سبد مصرفی خانوارهای فقیر حدود 50 درصد بوده این سهم برای خانوارهای درآمد بالا تنها 16 درصد بوده است . در چنین گزارش هایی هرگز به تحلیل هایی که آن ها را فرا نقطه ای می نامیم توجه نمی شود . این تحلیل ها از منظر عملکردی نتایج گزارش ها را مورد بررسی قرار می دهند و گاه رويكرد مردم شناختی گاه رویکرد جامعه شناختی و حتی فرهنگی دارند . اما بسیار بدیهی است که با توجه به سهم کالاهای خوراکی در سبد مصرفی خانوارهای فقیر این حقیقت را می توان دریافت که فرصت های رشد اجتماعي ، فرهنگی و انسانی از آن ها سلب می شود و این فرصت سوزی ها که نشانه عملکرد دولت هاست نقاط تاریکی در سابقه و کارنامه آن ها بر جا می گذارد . دولت هایی که با ادعای توزیع عادلانه منابع و فرصت های برابر اجتماعی به قدرت می رسند با در نظر داشتن مواردی چون افزایش خط فقر و کاهش فرصت های عمومی برای همه جامعه هرگز نتوانسته اند به نیازهای مردمی که آن ها را انتخاب کرده اند پاسخگو بوده و شایستگی خود را در این زمینه به اثبات رسانده باشند . 

ریشه ها و دلایل بسیاری برای این امر می توان ذکر کرد که قصد من پرداختن به یکایک آن ها نیست اما واقعیت های اجتماعی که همه ما شاهد آن ها هستیم آينده ای نه درخشان و نه روشن و نه حتی امیدوار کننده را پی این نقص ها و کاستی ها نشان می دهد و جای دریغ و افسوس بسیار دارد . این نوشتار را ادامه خواهم داد . 

        " دخل و خرج بی سامان "


سه شنبه 27 آذر 1397برچسب:, |
 

به وبلاگ من خوش آمدید

 

لینکها

حمل ارسال خرید ماینر از چین

حمل و نقل هوایی چین

قلاده اموزشی شوک دار

 

مطالب قبلی

» سپید و سیاه
» آمبولانس ecnaludma
» گره هایی بر ریسمان شعور
» دلم نوشته که نوروز دلم می خواهد ‌‌"
» " برمیگردم "
» " مدیریت خشم "
» " اقتصاد بدون فرهنگ "
» " همیشه به یادت هستم "
» سفره فقرا و میز اغنیا
» " دخل و خرج بی سامان "
» " دخل و خرج بی سامان "
» فقر مکتوب _ فقر ملموس
» فقر مکتوب _ فقر ملموس
» " اقتصاد سنگ قبری "
» " انگیزه و برخورد "
» " اقتصاد و اعتراض " ( 3 )
» " اقتصاد و اعتراض " ( 2 )
» " اقتصاد و اعتراض "
» " جهش از دل خطر "
» " خوراک خوب "

 

ارشیو

شهريور 1401

مرداد 1401

اسفند 1399

تير 1398

خرداد 1398

بهمن 1397

دی 1397

آذر 1397

آبان 1397

مهر 1397

شهريور 1397

مرداد 1397

تير 1397

خرداد 1397

ارديبهشت 1397

فروردين 1397

اسفند 1396

دی 1396

مهر 1396

شهريور 1396

مرداد 1396

آبان 1395

مرداد 1395

تير 1395

آذر 1394

آبان 1394

مهر 1394

شهريور 1394

مرداد 1394

تير 1394

خرداد 1394

 

نویسندکان

پیمان

 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دیگر پیمان و آدرس digarpeyman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک ها

ردیاب ارزان ماشین

جلو پنجره جک جی 5

 

امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگدهی

 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: