" عشق " چیز ساده ای نیست هر چند در سرزمین من دور از دسترس است و کاستن از فاصله با آن بعید ، چرا ؟ برایتان می گویم که چرا این جا ساده به نظر می رسد و اما بسیار دور :
در نوشته قبلی ام این فاصله را به شرایط اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و حتی سیاسی ربط داده بودم . شرایطی که عاشقی کردن و دوست داشتن را که هیچ ، انسانیت را از ما دور کرده است . برخی از این شرایط را در تمام جهان شاهدیم گسترش تروریسم ، خشونت طلبی ، رفتارهای غیر انسانی و غیر اخلاقی فراگیر به ویژه در کشورهای توسعه نیافته و در کشورهای عربی ... در برخی از جوامع تاثیر فرهنگ و مذهب بیشتر است . در برخی دیگر عوامل سیاسی موثرترند و در برخی شرایط اقتصادی و گاه اجتماعی و اما در کشور من ، سرزمینی که با تمام وجود عاشق توسعه و پیشرفت آن هستم چرا باید " عشق " چنین سرنوشتی بیابد ؟
در سرزمینی با این پیشینه تاریخی و فرهنگی چرا اقتصاد بر اخلاق چنین تاثیری می گذارد ؟ پاسخ این پرسش ها و هزار هزار پرسش مانند این ها را نمی یابم هر چند خیلی تلاش کرده ام حداقل برای رضایت دل خودم دلایل بزرگی برایش پیدا کنم .
گشتم و گشتم و به هیچ وجه نتیجه قانع کننده ای نرسیدم ، هیچ دلیلی نیافتم جز آن که :
باید تغییر بزرگی ایجاد شود نه فقط در حوزه های علوم اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی بلکه در اندیشه و عمل یکایک ما ایرانیان - در تمامی امور و به ویژه در عشق ...
خود من تجربه های تلخی در این زمینه داشته ام و یا شاهد آن ها بوده ام . پس تلاشم را کردم حداقل با این نوشته ها که به مرور مخاطبان و خوانندگان زیادی هم پیدا کردند .
تلاشم را کردم اما به آن نتیجه عینی و ملموس دست نیافتم . جالب این بود که برایم می نوشتند عشق میان یک زن و مرد چه ربطی به امور اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی حتی دارد ؟ برایم نوشته می شد : تو می خواهی همه چیز را به هیچ چیز ربط دهی و در این میان سو ء استفاده کنی ! من چه سو ء استفاده ای دارم بکنم ؟ شما عشق را به مفهوم مخفی و کاملا فردی و شخصی آن می بینید و من این مفهوم را بسیار فراتر از عاشقانه های قرون وسطی نه فقط در ایجاد عشق عوامل بسیاری تاثیر دارد بلکه در حفظ آن و در مفید بودن تاثیرش بسیار عاومل دیگر اثر گذار است .
شاید هم ایراد من این بوده است که از دید دیگران معنای عشق را درنیافته ام . حق هم دارند تفاوت ها در درک این معنا بسیار است . برخی عملکرد آن نوجوان ایرانی را در زمان جنگ که با نارنجک خود را به زیر تانک انداخت تا پیشرفت دشمن را متوقف کند عشق می دانند . اما به اعتقاد من حتی تسلیم نشدن به شرایط زمان و ساختن ابزاری که به صلح منجر شود و نه موشک اندازی که از کیلومترها دورتر تانک را هدف بگیرد ، " عشق " است . همین تفاوت ها در اندیشه و در تفکر سبب شد تا با نوشته هایم دشمنی شود آیا من متجاوز بودم ؟ یا فقط حرفی را زدم که بدان باور دارم ؟
به اعتقاد من " شجاعت " تصویر عملکرد آن نوجوان نیست که از عشق او ناشی می شود بلکه شجاعت ، شهامت جنگیدن با اندیشه جنگ و تجاوز و خشونت میان انسان هاست ، و این اصل عشق است ... ناتمام ... ادامه دارد ...
دیگر پیمان
نظرات شما عزیزان: