در آغاز خیلی از قصه ها از این چند تا کلمه خاطره انگیز و یادآور استفاده می شود .
درست مثل فلسفه ی هستی و نیستی یا معنای حضور و غیاب ، بودن و نبودن و ... میان بودن و نبودن در جهان امروز ما فاصله بسیار کوتاهی است . خیلی خیلی کوتاه درست به اندازه یک چشم بستن و گشودن مجدد آن ... در سرزمین من این فاصله کوتاه تر هم هست . کسی مثل من و در شرایط من این ها را خوب می داند ، خیلی خوب ...
آیا اگر قرار است باشی می باید خیلی چیزها را بپذیری و اگر قرار باشد نباشی باید از چیزهایی بگذری که عمری دغدغه شان را داشته ای . حالا کدام یک ؟
انتخاب تو کدام یکی از این هاست ؟ حاضری یا غایب ؟ می مانی یا می روی ؟ هستی و یا نیستی ؟ کدام یک ؟
اگر انتخاب تو این یکی است تاوانش را باید بپردازی ، بیشتر از آن چه تا به حال پرداخته ای بیشتر از این رنجی که تا به حال برده ای - چرا که تلاش هایت ثمری نداشته است .
و اگر انتخاب تو آن یکی است به معنای فرار کردن نخواهد بود !
در ارتباط های قبلی با دوستانی که در طی این مدت یافته ام ، برخی با من موافق بودند و برخی مخالف - بعضی ها گفته اند که شرایطم را درک می کنند و اما گروهی گفته اند :
چه دردی داری ؟ زندگیت را بکن . چشم هایت را به روی واقعیت ها ببند و فقط زندگی کن .
هیچ کدام از این دو گروه نمی توانند به جای دیگری باشند و البته هیچکدام هم نمی خواهند به جای من باشند . اصلا نمی توانند و من هم چنین انتظاری ندارم .
تصور می کنم تا حد زیادی تلاشم را کرده ام ، حداقل از طریق این نوشته ها کوشیده ام وظیفه ام را نسبت به جامعه پیرامونم انجام دهم . به نظر می رسد تا حد زیادی هم موفق بوده ام و اما ادامه دادن این روش ؟ قطعا ادامه دادن این روش دیگر ممکن نیست . قطعا با وجود افزایش مخاطبانم ، دوستانم و خوانندگان نوشته هایم گرفتاری های دیگری هم خواهم داشت و من توان مقابله با آن گرفتاری ها و مشکلات را ندارم .
از لطف یکایک تان سپاسگزارم .
ارادتمندتان دیگر پیمان ...
نظرات شما عزیزان: