ما در فارسی ضرب المثل های بسیاری داریم که به شنوندگان آن ها توصیه می کند صبور باشند ، مثل : " گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی " دو تا طعم متضاد ترشی و شیرینی را می شود با صبر کردن به یکدیگر تبدیل کرد : غوره ترش را به حلوای شیرین تبدیل کردن ! شاید بشود اما به صورت حتم و به قطع یقین راه عملی ندارد ! اما در کشور ما راه های دیگری می توان برایش یافت . به عنوان مثال :
آن قدر در رسانه ها بخوانی و بگویی تا مردم باورشان شود غوره ترشی که می خورند مثل قند شیرین است و می شود به جای حلوا بسته بندی اش کرد و به مردم خوش باور ما قبولاند و خوراند . آن چنان که وقتی بخورند در تعریف کردن از شیرینی غوره بر هم پیشی بگیرند . یا به عنوان مثال برایش یک راهکار مذهبی یافت مثلا علما حکم کنند که غوره شیرین است ! می خواهید باور کنید یا نکنید اما بارها و بارها در سه چهار دهه اخیر این اتفاق افتاده است : از جنگ ایران با عراق گرفته تا دشمنی با آمریکا و اسراییل و برطرف شدن تحریم ها ! مگر همین ما مردم نبودیم که روزگاری شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل سر می دادیم و حالا از این کنگره آمریکا رای منفی به تداوم تحریم ها داده است فریاد شادی بر می آوریم ؟
شاید بگویید ضرورت های زمان آن موقع چنان ایجاب می کرده و حالا این چنین اما مگر می شود فراموش کرد ضررها و زیان هایی را که ما مردم بابت این دشمنی ها پرداخته ایم ؟ ساده ترین مثال آن که عینی ترین و ملموس ترین شان هم هست اوضاع دارویی کشور در طول سال های اخیر بوده ، چه تعداد از بیماران مبتلا به بیماری های سخت به دلیل عدم دسترسی به دارو و درمان های مورد نیاز رنج برده اند و حتی بسیاری ازآن ها جان خود را از دست داده اند . آیا این مشکلات گریبانگیر فریاد کنندگان چنین شعار هایی بوده که : " به آمریکا بگویید از ما عصبانی باشد و از این عصبانیت بمیرد " ؟
می گویند سیاست بی رحم است . سیاست پدر و مادر ندارد اما انسانیت چطور ؟ ...
حالا هم بسیاری می گویند صبر باید کرد تا به نتیجه رسید اما به چه قیمتی ؟ و با از دست دادن چه چیزهایی ؟ چه کسی یا کسانی مسوولیت گذشته ها را بر عهده می گیرند و حتی شهامت اعتراف به خطاها ( چه به عمد و چه نا آگاهانه) خود را دارند ؟
من کسی را نمی بینم هر چه هست فریب و ریاست برای رییس بودن و ریاست کردن حالا در هر پست و مقامی و در هر جایگاهی .
ما مردمان فراموشکاری هستیم قبول ، آن قدر رنج و تلخی کشیده ایم که با یافتن کوچکترین نوری از منفذی هر چقدر باریک هم باز دل خوش می کنیم و خود را فریب می دهیم .
اما من نمی خواهم دیگر چنین سرنوشتی داشته باشم و این به آن معنا نیست که وطنم را دوست نداشته باشم و عاشق مردمم و البته تمام انسان ها نباشم ! از تزویر ، ریا و دروغ بیزارم چه در سیاست باشد و چه در اجتماع پیرامونم . برای داشتن یک زندگی سالم ، اخلاقی و انسانی چه بهایی را باید پرداخت ؟ حاضرم هر چه که باشد بپردازم . منتظر اعلام نظرها و نوشته های راه گشای شما هستم . پذیرای آن ها هستم ... در انتظارم.
دیگر پیمان
نظرات شما عزیزان: